صحرا کریمی

هفته گذشته «یک خواننده» در بخش نظرات و بلاگ(مطلب قبلی) دیدگاهش را در نقد افرادی که نسبت به کشور و فرهنگ خود سیاه نمایی می کنند، گذاشته و از جمله با استناد به جمله ای از خانم صحرا کریمی در یک مصاحبه، ایشان را یکی از مصادیق آن دانسته بود. صرف نظر از درستی برداشت این خواننده بی نام و نشان، من متوجه شدم که خانم کریمی وبلاگ دارند و با مراجعه به وبلاگ شان پیام گذاشتم و بزودی متوجه شدم که ایشان در کابل هستند. ابتدا روز سه شنبه ساعت سه عصر قرار یک ملاقات را گذاشتیم برای مشورت در چگونگی یک گفت و گوی تلویزیونی. هدفم این بود که چون قبلا فیلمی از خانم کریمی ندیده ام ، از نزدیک با دیدگاه های شان قدری آشنا شوم تا اگر مناسب دیدم گفت و گویی تلویزیونی با ایشان داشته باشیم وگرنه به مصاحبه ای کوتاه درباره جشنواره بین المللی فیلم کیش اکتفا شود. پیش از آمدن، از نوشته های وبلاگ وی برخی نکات را دریافته بودم که از جهاتی خوشایند بود و از جهاتی مبهم و تاحدودی نگران کننده. جهات مثبت، علاقه مندی به مطالعات فلسفی(که در بین زنان افغان کمتر می بینم)، روحیه پرتلاش و شجاعت در پیگیری اهداف (دنبال کردن تحصیلات عالی تا مرحله دکتوری در رشته کارگردانی) و توانایی ریسک پذیری بالا و مخالفت با یکنواختی وضعیت موجود. نکات نگران کننده، یک بعدی بودن مطالعات و ابهام در نوع نگاه به دین و افغانستان، فهم و درک از هنر و زاویه دیدشان در فیلم هایی که ساخته اند به انسان و خصوصا زن. در زمان ملاقات برخی سوالات را مطرح کردم و بیشتر شنونده بودم. خانم کریمی به برخی نکات اشاره کردند که برایم بسیار جالب و از جهاتی استثنایی بود. به نظرم خانم کریمی در کوشش در کشف استعدادها و تحقق آنها، برخورداری از برخی درون مایه های معنوی و علاقه وافر به افغانستان و احساس رسالتی سنگین نسبت به مردمان این سرزمین جزو نوادر تحصیلکردگان افغانستانی هستند که من تاکنون با آنها مواجه شده ام؛ خصوصا کسی که متولد خارج افغانستان بوده و تحصیلاتش نیز کلا در فضایی دور از وطن صورت گرفته است. ایشان خاطره ای را نقل کردند که برایم بسیار جالب بود. گفتند ده سال پیش هنگامی که عازم اسلواکی بودم مادرم - که در طول شش سال بعد از فوت پدر با کار در زمینهای زراعتی(سبزی کاری) اطراف ورامین دستانش سوخته و چروکیده و پینه بسته بود و بدین گونه خرج زندگی ما را تامین می کرد - در فرودگاه مهرآباد دستانش را به من نشان داد و گفت: «دخترم! من تو را با این دست ها بزرگ کرده ام. کاری کن که وقتی باز می گردی روسفید باشی». من هم در تمام ده سالی که از مادرم دور بودم اینحرفش همواره آویزه گوشم بود و احساس می کردم یک نیروی عظیم معنوی مرا در متعهد ماندن به قولی که به مادرم داده بودم کمک می کند؛ بنابرین تمام توان خود را صرف تحصیل کردم و به موفقیت هایی دست یافتم که برای یک دختر افغان مهاجر آرزویی دور دست به نظر می رسید. این بحث ها بعلاوه مباحثی درباب فیلم سازی خصوصا درمورد زنان در گفت و گوی دو و نیم ساعته من با صحرا کریمی در روز چهارشنبه مفصل تر تکرار شد. پیش بینی می کنم این گفت و گو در دو قسمت طی دو هفته آینده از تلویزیون تمدن پخش شود.
ذکر دو نکته را اینجا لازم میدانم؛ اول اینکه بیان خوبی های یک فرد از جمله صحرا کریمی به معنای مطلق انگاری شخص نیست. بی تردید نقدهایی بر ایشان وارد است که برخی از آنها در همین گفت و گوی تلویزیونی مطرح شده و امیدوارم فرصت هایی در آینده نیز پیش بیاید که بازهم به آنها پرداخته شود. و دوم، من هنوز هیچ فیلمی از خانم کریمی ندیده ام. فیلم یک عرصه واقعی است که اندیشه های فیلمساز در آن انعکاس می یابد. وصف و نقد کاملتر این فیلمساز زن اسلواکی/افغانستانی را می گذاریم برای وقتی که دست کم تعدادی از کارهای او را دیده باشم.

عصر چهارشنبه پس از ضبط گفت و گو با صحرا کریمی، پس از ساعتی استراحت، به دانشگاه رفتم و چهار ساعت درس حقوق جزای عمومی با دکتور شیخ الاسلامی داشتیم. به سختی ذهنم را از فضای بحثهای فیلم و فیلمسازی به فضای کلاس و درس حقوق آورده بودم. کسالت ناشی از سرماخوردگی هم اذیتم می کرد. روزهای پنجشنبه و جمعه نیز تقریبا تمام روز دانشگاه بودم و درس حقوق جزای اختصاصی داشتیم.

از شب های کیش تا روزهای بدون بن لادن

شنبه سوم ثور، ساعت هشت و نیم صبح به طرف شبکه حرکت کردم کارها را پیگیری و هماهنگی های قبل از سفر و توصیه های لازم به مدیران پخش و خبر را انجام دادم. با دفتر شرکت اسکای در دبی هم تماس گرفتم که اشتباه اسمم در تیکت مشکلی ایجاد نمی کند که گفتند مشکلی نیست. ظهر قرار بود به دیدار آیت الله محسنی بروم؛ اما به دلیل مشغله زیاد فرصت نشد. ساعت یک ظهر به منزل رفنم و پس از صرف نان چاشت برای حرکت به سمت میدان هوایی کابل آماده شدم.
ساعت سه و نیم عصر در میدان هوایی کابل با مانع تراشی مامور کنترل پاسپورت به دلیل نداشتن ویزا برای سفر به جزیره کیش مواجه شدم و کوشش کردم او را بفهمانم که سفر به این جزیره ویزا لازم ندارد . سرانجام باکسب اجازه وی از آمر مافوقش در آخرین لحظات قبل از پرواز سوار هواپیمای آریانا شدم.
ساعت پنج و نیم عصر پرنده آهنین بال به سمت دبی به پرواز درآمد. طیاره ظاهرا از کدام شرکت ترک و در اجاره شرکت هوایی اریانا بود؛ چون هم نوشته های داخل طیاره به زبان ترکی استانبولی بود و هم برخی از خدمه، زنان ترک بودند و بی حجاب. دولت عدالت و توسعه اردوغان در این زمینه توسعه ای نداشته است!
ساعت هشت شب در میدان هوایی بین المللی دبی که چونان شهری بزرگ است فرود آمدیم. مستقیما به بخش ترانزیت رفتم و در آنجا آقای بصیر عابد مستند ساز تلویزیون آرزو را دیدم و با ایشان آشنا شدم. او نیز عازم جشنواره کیش بود. انتظار سوار شدن به هواپیمای «کیش ایر» تا ساعت 11 شب طول کشید. تعداد زیادی خارجی ها نیز عازم کیش بودند. تعدادی از آنان زنان و دخترانی بودند که به محض ورود به ساختمان فرودگاه روسری به سر کردند و خود را پوشاندند. پوششی اکراه آمیز!
ساعت پنج دقیقه بامداد یکشنبه مامور کنترل پاسپورت فرودگاه جزیره کیش، مهر ورود به این جزیره را بر پاسپورت من زد و همراه آقای بصیر عابد و یک خانم کارگردان عرب و میزبان که خود را علی می نامید به هتل داریوش رفتیم اما دقایقی بعد معلوم شد محل اقامت من، هتل ارم است؛ بنابرین به آنجا رسانده شدم. در نگاه نخست نیمه شبی، جزیره کیش زیبا و پردرخت با خیابان های بزرگ و خلوت و ساختمان های شیک دیده شد. حدود یک و نیم بعد از نیمه شب برتخت اتاق هتل ارم، آرام گرفتم.
ساعت هشت و نیم صبح یکشنبه بعد از صرف صبحانه، اتاق من تغییر کرد و در شماره 308 مستقر شدم؛ سپس برای چارج سیم کارت ایرانسل به فروشگاهی در حوالی هتل رفتم با حدود 10 دقیقه پیاده روی. هوا نسبتا گرم شده بود. در بازگشت به هتل، ابتدا به حدیث و سعید در کابل زنگ زدم بعد پسرمامایم جواد از قم تماس گرفت و با مادرم هم صحبت کردم. دقایقی بعد آقای جواد محسنی از تهران تماس گرفت و از اینکه از دیشب تا کنون از من اطلاعی نداشته نگران شده بود. ضمنا گفتند دو نفر دیگر از دفتر تهران تلویزیون تمدن هم به کیش آمده اند. آقای احراری و خانم نوری را دقایقی بعد در سرسرای هتل دیدم و تا ساعت هفت شام که باید می رفتیم به مرکز همایش های بین المللی کیش، کار بخصوصی نداشتیم. در این مدت مشورت کردیم که درکنار شرکت در جشنواره بین المللی فیلم کیش، روی یک مستند هم کار کنیم.
ساعت هفت شام به مرکز همایش های بین المللی رفتیم و ابتدا در یک جلسه هماهنگی با حضور خبرنگاران شرکت کردیم که مسوول مربوطه گفت امکانات برای ارسال گزارش و خبر به شبکه های تان در اینجا موجود است و شما هرگاه بخواهید می توانید استفاده کنید. ساعت هشت شب سالن خلیج فارس مرکز همایش ها مملو از مهمانان و خبرنگاران بود. حدود نهصد نفر مهمان دعوت شده بودند. مراسم افتتاحیه و اهدای جوایز به تعدادی از برندگان مسابقه جشنواره و تقدیر از سه هنرمند برجسته ایرانی علی نصیریان، فرج الله سلحشور و جعفری جوزانی انجام شد و تا ساعت 12 شب بطول انجامید. آقای سلحشور که کارگردانی سریال های تاریخی مانند «مردان آنجلس» و «یوسف پیامبر» را انجام داده است در سخنانی کوتاه تاکید کرد اصل کار هنرمند این است که به قصه هایی بپردازد که خدا گفته است. قصه هایی را که فیلمنامه نویسان می گویند، فاصله اش با قصه هایی که خدا گفته به اندازه فاصله انسان تاخداست و لذا تاثیرگذاری و غنای محتوا هم به همین تناسب فرق می کند. درباره خود جشنواره هم گفت اگر به کمال سینما و هنرمند کمک کند خوب است و گرنه نه. بعد برگشتیم به هتل و صرف نان شب و استراحت در ساعت 2 بامداد. 
صبح دوشنبه در نشست تخصصی «میراث مشترک، آینده مشترک» شرکت کردیم که با حضور سه تن از کارگردانان برجسته مسعود جعفری جوزانی، محمدعلی حسین نژاد و محمدعلی نجفی برگزار شد. بحث های جالبی درباره اشتراکات فرهنگی مردم منطقه و کشورهای اسلامی شد و اینکه چگونه از طریق سینما می توان به نیازهای فکری و فرهنگی مردم منطقه باتوجه به شرایط جدید خاورمیانه و شمال افریقا پاسخ گفت. در این نشست درمورد تحولات فرهنگی و اجتماعی ناشی از مدرنیته و مشکلات و راه حلهای متناسب با این تحولات از طریق سینما و فیلم بحث های خوبی شد. آقای جوزانی تسلط خوبی روی بحث داشت.
عصر مستندهای کوتاه را دیدیم. هم از نظر موضوع و هم از لحاظ شیوه کار دید تازه ای به ما میداد. آخر شب دوست داشتم فیلم «زنان افغان پشت فرمان رانندگی» ساخته صحرا کریمی را ببینم اما وقتی به سالن مربوط مراجعه کردم با درهای بسته روبرو شدم؛ و لذا در سالن همایشها،فیلم سینمایی «جدایی نادر از سیمین» ساخته اصغر فرهادی را دیدم. پرداختن به مسائل اجتماعی با تحلیل جامعه شناسانه. از این دست کارها را قبلا هم در سینمای ایران دیده بودم مثل فیلم«سگ کشی» و اکثر آثار افرادی مثل کیارستمی و ...
سه شنبه دو نشست تخصصی یکی در زمینه مدیریت تولید مشترک با حضور «مارک بشه» از فرانسه و دیگری در زمینه فراسوی هالیوود و جهانی سازی با حضور «دکتور هانس یواخیم اشلگل» از آلمان برگزار شد. بحث های آقای «بشه» بحث های فنی در زمینه مدیریت تولید بود؛ اما آقای «اشلگل» با دیدگاه شدیدا ضد هالیوودی نگرشهای امریکایی به حوزه فیلم و سینما را شدیدا مورد انتقاد قرارداد. او معتقد بود همچنانکه دولت امریکا از ابزارهای سیاسی و نظامی و اقتصادی به منظور سلطه بر جهان استفاده می کند، هالیوود نیز در عرصه فرهنگی و تبلیغاتی مکمل دیگر اقدامات و در خدمت اهداف برتری جویانه امریکاست. نیمه شب به دیدار آقای فرج الله سلحشور رفتیم و یک ساعتی با او صحبت کردیم.
صبح سه شنبه آقای احراری برای ضبط مستند از جزیره کیش، اول وقت بیرون رفت و من در هتل ماندم. ساعت ده برای بازدید از یک اثر تاریخی به کاریز رفتیم. در قدیم قنات بوده و حالا با سرمایه گذاری هنگفت یک ایرانی مقیم اروپا به محلی دیدنی و جهانگردی تبدیل شده با دالانهای زیبا در عمق زمین. عصر برای تماشای مستندها به تالار رفتیم و ساعت یازده شب فیلم سینمایی اخراجی ها سه به کارگردانی مسعود ده نمکی را دیدیم. نان شب را ساعت یک بعد از نیمه شب خوردیم و ساعت 2 استراحت کردیم.
چهارشنبه صبح برای تغییر روز پروازم از امشب به جمعه شب به دفتر هواپیمایی کیش ایر رفتم ودو همکارم برای ضبط مستند بیرون رفتند. عصر برای تماشای فیلم گلچهره به کارگردانی وحید موسائیان رفتیم که درباره افغانستان ساخته است. با اینکه بازی ها و گویش بازیگران نسبتا خوب بود اما از داستان فیلم خوشم نیامد. این نارضایتی را با کارگردان فیلم و نیز با آقای اسفندیاری مسوول بخش بین الملل جشنواره و آقای میرعلایی رئیس بنیاد سینمایی فارابی هم درمیان گذاشتم.  در عرصه فیلم نگاه ایرانی ها با نگاه امریکایی ها به مردم افغانستان تفاوتی ندارد؛ سیاه نمایی و تحقیر دو ویژگی این نوع نگاه به افغانستان است! در فیلم «جنگ تریاک» که به ظاهر صدیق برمک به عنوان یک فیلم ساز افغان آن را با حمایت مالی فرانسه، کوریا و جاپان ساخته است همچون اثر قبلی اش «اسامه» که تحت نظر محسن مخملباف ساخته شده بود، امریکایی ها منجی افغان هاست و در فیلم «گلچهره» یک ایرانی نقش منجی را به عهده دارد. به نظر می رسد تاوقتی دیگران برای ما پول خرج می کنند و نسخه می پیچند، انتظاری جز این نمی رود!
نان شب را در رستوران کوه نور مهمان دبیر جشنواره بودیم. رستورانی که از صخره ها ساخته شده و محل کوهستانی را به زیبایی نشان میدهد. دیروقت شب برگشتیم به هتل.
پنجشنبه صبح برای بازدید از باغ پرندگان و حوض دلفین ها رفتیم و عصر برای مختصر خرید به بازار ونوس و قدری هم دوچرخه(بایسکل) سواری دور جزیره و سپس برای تماشای فیلم جنگ تریاک به کارگزدانی صدیق برمک به سالن مینو در پردیس دانشگاه شریف رفتم. بعد از تماشای فیلم تصادفا با یکی از اعضای هیات مدیره سازمان منطقه ازاد کیش برخوردم و به تقاضای او رفتیم به دیدار مراکز ورزشی جزیره از جمله میدان تیراندازی با تیر و کمان که مربی اش قهرمان جهان از تاجیکستان است. در بین راه درباره وضعیت فیلمها خصوصا فیلمهای مرتبط با افغانستان صحبت کردیم و سیاه نمایی هایی که معمولا در ایران نسبت به اوضاع افغانستان می شود. حدود ساعت 9 به محل سالن همایشهای بین المللی کیش رفتم برای مراسم اختتامیه که تا حدود ساعت یازده شب طول کشید. در این جشنواره فیلم «زنان افغان پشت فرمان رانندگی» به کارگردانی صحراکریمی فیلم ساز افغان و فیلم جنگ تریاک به کارگردانی صدیق برمک جایزه گرفتند. فیلم گلچهره هم جوایز متعددی گرفت.
صبح جمعه با آقای احراری به بازار مرجان رفتیم و ساحل زیبای آن. از همان جا با مادر و خواهرم تلفنی صحبت کردم. دوست داشتم سفری به قم میداشتم و آنها را از نزدیک میدیدم اما نشد. فوت خواهر انورآقا دامادمان را هم تلفنی به او و برادرش تسلیت گفتم که دو روز پیشتر در کابل درگذشته است.
بعد از ظهر دو همکارم عازم تهران شدند. من هم ساعت نه و نیم شب بطرف دبی پرواز کردم. آقایان لطیف احمدی رئیس افغان فیلم و بصیر عابد مستندساز هم همراه بودند. شب را در فرودگاه دبی سپری کردیم. در ترمینال شماره دو جای مناسبی برای استراحت نبود. فروشگاهش هم برخلاف ترمینال شماره یک چندان چیزی نداشت درعین حال که بسیار قیمت ها بالا بود.
ساعت هفت صبح شنبه سوار بر هواپیمای آریانا عازم کابل شدیم و پس از توقفی یک ساعته در قندهار ساعت یازده و نیم به کابل رسیدیم. مستقیما به تلویزیون رفتم تا به کارها رسیدگی کنم چون مدیران اجرایی و خبر و پخش هم همگی در سفر هستند. ساعت چهار و نیم به منزل رفتم. بی خوابی دیشب اندکی ازار دهنده شده بود اما در مجموع سفر خوبی بود.

دوشنبه ساعت هفت و بیست دقیقه صبح زنگ تلفن به صدا درآمد. پشت خط اسماعیل خاوری از مدیریت خبر تلویزیون بود که گفت بن لادن کشته شده. فورا شبکه های الجزیره و العربیه را نگاه کردم دیدم همه خبر از فوت او میدهند و اعلام می کنند که تا لحظاتی دیگر اوباما در این مورد سخن خواهد گفت. فورا با زیر نویس خبر را اعلان کردیم و چندبارهم با قطع برنامه ها گوینده خبر اعلان کرد. با سخنرانی اوباما فوت بن لادن به قتل تبدیل شد. امریکا مدعیست در نزدیکی اسلام آباد و در منطقه ای نظامی اسامه بن لادن را یافته و در یک عملیات مخفی و شبانه او را کشته است. سوالات یکبار دیگر در ذهن ها مرور می شود:
چرا یافتن اسامه ده سال طول کشید؟
چرا اسامه نه بازداشت و محاکمه بلکه کشته شد؟ (سخنگوی کاخ سفید گفت اسامه مسلح نبوده و کماندوها قصد بازداشت او را نداشته اند)
چرا اسامه در منطقه نظامی در فاصله ای نه چندان دور از پایتخت پاکستان یافت شده؟ چندسال آنجا بوده است؟
چطور می شود که هلیکوپترهای امریکا صدها کیلومتر در عمق خاک پاکستان بروند و عملیات کنند و بر گردند اما نیروهای نظامی و امنیتی پاکستان مطلع نشوند؟
بی نظیر بوتو قبلا خبر کشته شدن اسامه را اعلام کرده بود؛ سپس خودش کشته شد! چه ارتباطی بین این اعلام و ترور بی نظیر وجود داشته است؟
با اعلان کشته شدن اسامه، امریکایی ها در اطراف کاخ سفید و نزدیک ویرانه های برجها در نیویورک اجتماع کردند و به شادی پرداختند؛ اما در افغانستان مردم واکنش خاصی نشان ندادند. چرا؟